پاسخ سوالات درسهایی از قرآن این هفته

وبلاگ غیررسمی مسابقه ی درسهایی از قرآن که به ارائه پاسخ سوالات درسهایی از قرآن و متن سخنرانی استاد قرائتی می پردازد.

پاسخ سوالات درسهایی از قرآن این هفته

وبلاگ غیررسمی مسابقه ی درسهایی از قرآن که به ارائه پاسخ سوالات درسهایی از قرآن و متن سخنرانی استاد قرائتی می پردازد.

متن کامل سخنرانی استاد قرائتی درسهایی از قرآن 20 آبان 95 20/8/95

متن کامل سخنرانی استاد قرائتی درسهایی از قرآن 20 آبان 95

درسهایی از قرآن موضوع :  مرفّهین بی‌درد و بی ‌تفاوت 

تاریخ پخش : 95/08/20 روز پنج شنبه 

متن درسهایی از قرآن مرفّهین بی‌درد و بی ‌تفاوت

درسهایی از قرآن 20 آبان 95 

*برای مشاهده متن کامل سخنرانی استاد قرائتی درسهایی از قرآن 20 آبان 95 به ادامه مطلب مراجعه کنید*

  

   در قبال استفاده از مطالب :

 

دعا کنید برای سلامتی و موفقیت مدیر سایت

دوستان عزیز ، لطفا هر هفته برای سلامتی و موفقیت مدیرسایت در زندگی دعا کنید و یک صلوات براش بفرستید.
 
باتشکر

اگر سایت ما رو دوست داشتین و ازش راضی بودین لطفا با ارسال رمز کارت شارژ 5 هزار تومانی ایرانسل و یا حمایت مالی ما را در ادامه مسیر همراهی کنید.

 

موضوع: مرفّهین بی‌درد و بی ‌تفاوت

 

تاریخ پخش: 20/08/95 

 

جواب سوالات درسهایی از قرآن 20/8/95


برای دانلود متن کامل سخنرانی استاد قرائتی در برنامه 20 آبان 95 به همراه پاسخ سوالات به صورت pdf روی لینک زیر کلیک کنید:

دانلود

پسوورد و رمز فایل فشرده : lessons-of-quran.blogsky.com


 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»

 

بحث ما در این جلسه بحث مرفهین بی‌درد است. مرفه یعنی خوش، آدم‌هایی که خوش می‌گذرانند، بعضی‌هایشان غیور و دردمند هستند. به فکر دیگران هم هستند. بعضی‌ها بی‌خیال بی‌خیال هستند. سی، چهل آیه من در مورد مرفهین با درد و بی‌درد پیدا کردم.

اما مرفهین بی‌درد، می‌گوید: ما خوش باشیم گور پدر همه. مغازه‌اش را تمیز می‌کند. آب پنیر را پای درخت می‌ریزد. بابا آب نمک درخت را خشک می‌کند. باسمه تعالی! به درک. دکان من تمیز شود. درخت‌ها خشک شود. برف‌های خانه ما بیرون برود، باقی در کوچه یخ زده و افتاده، باسمه تعالی به درک. بی‌خیال، بی‌غیرت، آیات زیادی داریم. یکی در سوره‌ی «نون و القلم» است. برای من پیدا کنید. جزء 29 است.

 

1- طرد نیازمندان، عامل از دست دادن نعمت

در سوره‌ی نون والقلم یک قصه‌ای را نقل می‌کند. ماجرا به این صورت است. پدری باغی دارد به فقرا از این میوه‌ها می‌دهد. این پدر می‌میرد، بچه‌هایش می‌گویند: ما نمی‌دهیم. الآن بابا که نیست. ارث ما است. ما نمی‌دهیم. می‌گویند: فقرا به این باغ چشم دارند. می‌گوید: سحر بخوابید، صبح زود تاریک و روشن برویم میوه‌ها را انبار کنیم، تا فقرا بیدار شوند، تمام شده است. می‌خوابند سحر بلند می‌شوند، می‌گویند: بلند شوید. بلند شوید. اگر می‌خواهید فقیرها نفهمند الآن وقتش است. در دل شب بلند می‌شوند، می‌روند می‌بینند باغشان یک تخته خاکستر شده است. در این چند برادری که وارث بودند، یکی از برادرها می‌گفت: پدر کمک می‌کرده، ما هم کمک کنیم. این در اقلیت قرار می‌گیرد و کسی به حرفش گوش نمی‌دهد. ولی باقی‌ها بیشتر بودند. می‌گوید: اینها باغ داشتند اما می‌گویند: فقرا به درک.

بسم الله الرحمن الرحیم. قرآن می‌فرماید: «إِنَّا بَلَوْناهُمْ کَما بَلَوْنا أَصْحابَ‏ الْجَنَّة» (قلم/17) ما امتحان می‌کنیم، همینطور که بچه‌های آن باغ را امتحان کردیم. بچه‌های باغ چه کسی هستند؟ می‌گوید: «أَقْسَمُوا لَیَصْرِمُنَّها مُصْبِحِین‏» صبح زود میوه‌ها را صندوق کنند. «وَ لا یَسْتَثْنُونَ» به هیچ‌کس ندهند یا انشاءالله نگویند. خدا می‌گوید: حالا که خوابیدید سحر بلند شوید و میوه‌ها را در صندوق کنید، «فَطافَ عَلَیْها طائِفٌ مِنْ رَبِّکَ وَ هُمْ نائِمُونَ» همینطور که خوابیده بودند یک باد وزید و باغشان یک تخته خاکستر شد. بلند شدند و همدیگر را صدا زدند و دیدند باغشان سوخته است. این یک نمونه از آدم‌هایی که می‌گویند: من خوش باشم. فقرا هم گرسنه شدند، باشند. این یک مورد.

2- قرآن یک قصه‌ای نقل می‌کند، می‌گوید: یک کسی یک باغی داشت، آمد این باغ و تشکیلات را دید و گفت: این باغ از بین نمی‌رود. «وَ ما أَظُنُ‏ السَّاعَةَ قائِمَة» (فصلت/50) اصلاً قیامتی نیست. فکر نمی‌کنم قیامتی هم باشد. «وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى‏ رَبِّی» اگر بر فرض هم قیامتی بود، من همینطور که اینجا خوش هستم، آنجا هم خوش هستم. «لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَباً» (کهف/36) این هم باغش یک تخته خاکستر شد.

 

2- منطق قارون، در برابر کمک به نیازمندان

به قارون گفتند: خیلی پولدار هستی. «أحسِن» به فقرا احسان کن. «وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ‏ اللَّهُ‏ إِلَیْک‏» (قصص/77) خدا به تو داده، تو هم به فقرا کمک کن. گفت: خدا به من نداده. خودم زرنگ بودم. «إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى‏ عِلْمٍ‏ عِنْدِی‏» (قصص/78) یعنی من یک علمی دارم، اقتصاد دان هستم. یک زرنگی دارم. تیز هستم. زرنگ هستم. علم و تخصصی دارم. به خاطر آن مغزم پول پیدا کردم. این هم یک نمونه بود.

گاهی افراد بی‌تفاوت، یعنی مرفهان بی‌درد، می‌گوییم: آقا کمک کن. می‌گوید: خدا خواسته من خوش باشم. خدا خواسته او بدبخت باشد. به گردن خدا می‌اندازند. قرآن گفته: وقتی به افراد مرفهی می‌گفتیم: به فقرا کمک کنید. می‌گفتند: «أَ نُطْعِم‏» (یس/47) ما اطعام کنیم؟ ما کمک کنیم؟ «أَ نُطْعِمُ‏ مَنْ لَوْ یَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَه‏» اگر می‌خواست خود خدا کمک می‌کرد. همین که خدا به او نداده، پیداست خدا برای من خوشی خواسته و برای آنها بدبختی. 

یک سوره برای مرفهین بی‌درد داریم. سوره ماعون، یک صلوات بفرستید تا من پیدا کنم. (صلوات حضار)

قرآن می‌فرماید: «أَ رَأَیْتَ الَّذِی یُکَذِّبُ‏ بِالدِّینِ، فَذلِکَ الَّذِی یَدُعُّ الْیَتِیم، وَ لا یَحُضُّ عَلى‏ طَعامِ الْمِسْکِین‏» (ماعون/1-3) اسم سوره ماعون است. ماعون یک چیزهایی است که در بعضی خانه‌ها هست و در بعضی خانه‌ها نیست. مثل چی؟ مثل دیگ بزرگ. نردبان، همه خانه‌ها نردبان و دیگ بزرگ ندارد. می‌گوید: ما مهمان داریم دیگت را به ما بده. یا نردبان را به ما بده. این را ماعون می‌گویند. قرآن می‌گوید: یک عده مرفهین هستند، «أَ رَأَیْتَ الَّذِی یُکَذِّبُ‏ بِالدِّینِ» من خوش هستم. «فَذلِکَ الَّذِی یَدُعُّ الْیَتِیم» به یتیم می‌رسد طردش می‌کند. «وَ لا یَحُضُّ عَلى‏ طَعامِ الْمِسْکِین‏» به مسکین و فقیر می‌رسد غذایش نمی‌دهد. یتیم را طرد می‌کند. به گرسنه‌ها غذا نمی‌دهد. آخرش هم می‌گوید: «وَ یَمْنَعُونَ الْماعُون‏» (ماعون/7) چیزهایی که بعضی خانه‌ها هست، از دادن یک پارچ، یک سرویس، ماشین، موتور، یک چیزی که دارد به دیگران نمی‌دهد. در رفاه است اما دیگران از رفاهش خیر نمی‌بینند. این هم نمونه‌های دیگر...

 

3- کیفر تدریجی گنهکاران در دنیا

قرآن می‌فرماید: مرفهین فکر نکنند ما اینها را دوست داریم. اینها را خوابشان می‌کنیم یک مرتبه مچ می‌گیریم. دیدید که افرادی که تحت تعقیب هستند، هم نیروی انتظامی، هم اطلاعات و هم باقی نیروها در کنار این، این فکر می‌کند کسی نمی‌فهمد، می‌گوید: نه بگذارید این تریاک را گرفت و به او داد، مسافرت کرد. با او تلفن کرد، بگذارید ما ببینیم ریشه کجاست، یک مرتبه او را می‌گیریم. دم بزنگاه او را می‌گیریم. قرآن می‌گوید: یک عده که در رفاه هستند، فکر نکنند دوستشان داریم. اینها را گذاشتیم یک مرتبه مچشان را بگیریم. «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ‏ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ» (اعراف/182) از راهی که اینها نفهمند درجه درجه اینها را به خطر نزدیک می‌کنیم. مرفهین بیشتر در جبهه‌ها خودشان را نشان می‌دهند.

قرآن می‌فرماید: «وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُون‏ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِین‏» (نساء/75) وقتی مستضعفین از شما کمک می‌خواهند، چرا کمک نمی‌کنید؟ حالا سوریه و عراق و افغانستان و بحرین و اینها که مسلمان هستند و همسایه هستند. از نظر قرآن اسلام مرز نمی‌شناسد. آن طرف کره زمین مظلومی باشد شما باید از او دفاع کنی. آقا من دارم به بچه‌ام می‌زنم، به همسرم می‌زنم، خانه‌ام ملاک من است، اگر می‌بینی خانم من و بچه من به ناحق مظلوم است، شما حق داری از سر دیوار خانه من بیایی و مظلوم را نجات بدهی. اینکه خانه برای خودم است، برای خودت هست ولی برای خودت نیست برای اینکه یک مظلوم گیر بیاوری و او را بزنی. 

 

4- وظیفه مسلمانان در برابر مظلومان جهان

هرجای کره‌ی زمین مظلومی بود مسلمان‌ها اگر می‌توانند نجاتش بدهند. قرآن می‌گوید: «وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُون‏» چرا بلند نمی‌شوید مستضعفین را از شر مستکبرین نجات بدهید؟ اینکه فلسطین به ما چه. غزه به ما چه. افغانستان به ما چه. در اسلام به ما چه نداریم. به ما چه در اسلام نیست. بعضی از افراد وقتی به آنها مراجعه می‌کنی می‌گوید: این مشکل شماست. در اسلام مشکل شماست، نداریم. حدیث داریم مؤمنین همه عضو همه هستند.این شعر سعدی که می‌گوید:

بنی آدم اعضای یکدیگرند *** که در آفرینش ز یک گوهرند 

چو عضوی به درد آورد روزگار *** دگر عضوها را نماند قرار

این شعر سعدی حدیث است. حدیث داریم همه مسلمان‌ها عضو هم هستند. بگذارید قرآن هم بخوانم. در قرآن یک آیه داریم: «بَعْضُکُمْ‏ مِنْ بَعْض‏» (آل‌عمران/195) یعنی من از شما هستم، شما هم از من هستید. شوخی نداریم. من یکوقت داشتم می‌رفتم تهران، دیدم یک کله پاچه یک سطل بزرگ از این استخوان‌ها کله پاچه را که گوشتش را فروخته بود در جوی ریخت. من تا این صحنه را دیدم ترمز کردم و گفتم: چرا ریختی؟ گفت: مگر شما مأمور شهرداری هستی؟ گفتم: بله. وقتی یک کسی استخوان در جوی می‌ریزد و جوی بند می‌آید. فردا باران می‌آید و آب رد نمی‌شود. کف خیابان را سیل می‌گیرد و خرابی می‌رساند. همه ما کارمندهای شهرداری هستیم. در یکجا همه آخوند هستیم. در یک جا همه شهرداری هستیم. در یک جا همه پلیس هستیم. در یک جا همه وزارت اطلاعات هستیم. به ما چه. کار وزارت اطلاعات است. بابا تو فهمیدی فلان مقدار تریاک جا به جا شد یا نه؟ تو فهمیدی فلان جا توطئه شد یا نه؟ اگر فهمیدی نمی‌توانی بگویی: به من چه؟ کلمه به من چه در فرهنگ اسلام نیست. من 55 سال است آخوند هستم. بیش از نیم قرن است آخوند هستم. سر و کار من با قرآن و حدیث بوده است. کلمه به من چه در اسلام نیست.این مشکل او است. نه مشکل او مشکل شما هم هست. مشکل شما هم مشکل او هست. این مرز است. مرز در اسلام نداریم. همه انسان‌ها حقی دارند. 

ما نمی‌توانیم به حیوان ظلم کنیم. حتی در راه مکه، این حدیث را گفتم. اسلام می‌گوید: اگر یک حاجی دوشنبه مکه آمد. باقی حاجی‌ها سه‌شنبه آمدند. این زودتر آمد. به او می‌گوییم: چرا زود مکه آمدی؟ می‌گوید: من اسبم را، شترم را در راه دواندم. با دو آمدم که برسم. اسلام می‌گوید: این حاج آقایی که به حیوانش رحم نکرده است، امضایش دیگر از اعتبار می‌افتد. یعنی در دادگستری امضایش قابل قبول نیست. به حیوان نمی‌شود بی‌رحمی کرد حتی در راه مکه. حتی حیوان خودت. حیوان خودت در راه مکه نمی‌شود ظلم کنی. شما بچه‌ات را حق تأدیب داری. اما روبروی مهمان به بچه بگویی: حرف نزن. خفه شو. برو گمشو. پدر و مادر حق دارد به بچه‌اش بگوید: برو گمشو یا نه؟ حق تربیت دارید. حق توبیخ دارید. حق تحقیر ندارید. بابا یک آدم خلافکار را می‌برند شلاق می‌زنند. اگر قاضی به شما دستور داد شلاقش بزن. اما حق نداری بگویی: خاک بر سرت کنند. به تو چه؟ من جرم کردم شلاق می‌خورم. چرا به من گفتی: خاک بر سرت کنند. آن هم به همان اندازه.    

یکوقت در شلاق زدن سه تا زیادی زدند. حضرت امیر شلاق را گرفت و به آن آقا گفت: تو شلاق زدی؟ بخواب. سه تا زیادی زدی. همان که شلاق می‌زد را خواباند و آن سه تا شلاق اضافی را به او زد. در اسلام می‌گفتند: چرا کمک نمی‌کنید؟ «لا تَنْفِرُوا فِی‏ الْحَر» (توبه/81)

 

5- دلبستگی به اموال دنیا، عامل ترک جبهه

مرفهین بی‌درد! می‌گفتند: آقا دشمن به ما حمله کرده است. می‌گوید: فعلاً هوا گرم است. «لا تَنْفِرُوا فِی‏ الْحَر» آیه قرآن است. یعنی در گرما حال سفر نیست. باشد هوا خنک شود. طفره می‌روند. حالا باشد بعد. آقا نمازت غلط است، حالا باشد بعد. مکه دیر شده، باشد بعد. خمست دیر شده، باشد بعد. خواستگار برای شوهرت آمد، باشد بعد. پسرت همسر می‌خواهد، باشد برای بعد. هر چیزی می‌گویی، می‌گوید: باشد بعد. در قرآن یک آیه داریم برای آنهایی که می‌گویند: باشد بعد. باشد بعد عربی اش تربُّص می‌شود. تربُّص یعنی من و من کردن.

قرآن می‌گوید: روز قیامت منافقین به مؤمنین می‌گویند: «انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ» (حدید/13) به ما نظر کنید ما از نور شما گیرمان بیاید. مؤمنین دور صورتشان نور است. منافقین ظلمت است. می‌گویند: یک نگاهی کنید ما از نور شما استفاده کنیم.آقا چراغ قوه‌ات را این طرف بگیر. «قِیلَ ارْجِعُوا وَراءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً» می‌گویند: بروید از دنیا نور بیاورید. اینجا به کسی نور قرض نمی‌دهند. می‌گوید: «ْ أَ لَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ» (حدید/14) ما در یک محله و شرکت و مزرعه و بازار و اداره نبودیم؟ می‌گوید: چرا یکجا کار می‌کردیم. ولی تو هر کار خیری پیش می‌آمد من و من می‌کردی. «وَ تَرَبَّصْتُمْ» یعنی من و من می‌کردی. چیزی را که فهمیدی حق است، من و من نکنید. حق وقتی ارزش دارد که 1- فوری باشد. 2- پنهان باشد. 3- بی‌منت باشد. در کار خیر اصل کار خیر است. مثل نماز اصلش خیر است.    ولی اگر گلاب بزنی، بخاطر عطر گلاب یک رکعت سی رکعت می‌شود. مسواک بزنی هفتاد رکعت هم برای مسواک اضافه می‌شود. یعنی یک رکعت هفتاد رکعت می‌شود. شانه هم بزنی، برای شانه سی تا اضافه می‌شود. مسواک هفتاد تا، گلاب سی تا.

کار خیر هم همینطور است. در کار خیر عجله کنی، ارزشش بیشتر می‌شود. مخفیانه باشد، ارزشش بیشتر می‌شود. بی‌منت باشد ارزشش بیشتر می‌شود. در یک ماجرای دیگر قرآن می‌گوید: به مردمی گفتیم: به ما حمله کردند، جبهه بروید. می‌گفتند: «إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ» (احزاب/13) عورت در فارسی هم داریم. یعنی خانه‌های ما پیداست. خانه‌ی ما در ندارد. بی حفاظ است. بی‌دیوار است. قرآن می‌گوید: نه خانه‌هایشان دیوار دارد، خودشان دین ندارند. 

می‌گویند: یک آقا پیشنماز مسجدی بود، کنار مسجد یک میوه فروشی بود. رفت گفت: یک خربزه به ما بده. این میوه فروش هم دید آقاست، یک خربزه بی مزه داد. خربزه را نگاه کرد و گفت: این را نمی‌خواهم. یکی دیگر بده. باز یک خربزه بی مزه گذاشت. چند بار یک خربزه بی‌مزه را گذاشت، گفت: آقا جان آن خربزه را بده. بقال دید این آقا خوب خربزه را می‌شناسد. گفت: ببخشید شما آیت الله هستی. خربزه شناس هم هستی. گفت: من خربزه را خوب می‌شناسم. مریدهایم را خوب نمی‌شناسم. حالا آمدیم یک خربزه از تو بخریم، می‌خواهی کلاه سر پیشنماز بگذاری. 

حالا اسم ببرم همه ایران می‌شناسند. مکه دیدمش و گفت: ما یک قطعه زمین داشتیم، به یک مهندسی دادیم چهار تا خانه کند. برای بچه‌ها و گفتیم: چهار تا خانه کوچک درست کند و از بس که پای منبر من گریه می‌کرد، گفتیم: این حتماً آدم خوبی است. بعد می‌گفت: خانه را که به او دادیم هم زمین را خراب کرد، هم سی سال پیش چهل میلیون کلاه سر ما گذاشت. نمی‌شود به هیچی اطمینان کرد. البته قرآن به ما گفته: بصیرت داشته باشد و به گریه گول نخورید. برادران یوسف که یوسف را در چاه انداختند، گریه کردند. «وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً یَبْکُونَ‏» (یوسف/16) یبکون یعنی گریه کردند. گرگ او را خورد. دروغ می‌گفتند، ولی با گریه می‌خواستند این دروغشان را محکم کنند. که گرگ او را خورد. به قسم اطمینان نکنید. ممکن است کسی قسم بخورد.

یکی بود که می‌گفت: هرکس قسم می‌خورد من بیشتر شک می‌کنم. گفت: ببین اول که حرف زدی من باور کردم. دیدم اصرار می‌کنی شک کردم. تا قسم خوردی فهمیدم دروغ می‌گویی. یعنی گاهی وقت‌ها افراد «اتَّخَذُوا أَیْمانَهُمْ‏ جُنَّة» (مجادله/16) قرآن می‌گوید: بعضی‌ها «أیمان» یمین، قسم می‌خورند، اما قسمش سپر خلافکاری‌اش است. گول اشک را نخورید. گول سوگندن را نخورید. گول بیان را هم نخورید. بعضی‌ها خیلی خوش بیان هستند. حرف می‌زنند آدم می‌گوید: به به به! قرآن می‌گوید: «یُعْجِبُکَ‏ قَوْلُه‏» (بقره/204) پیغمبر به قدری خوب حرف می‌زند، تو پیغمبر هم تعجب می‌کنی. «یُعْجِبُکَ‏ قَوْلُه‏» یعنی تو پیغمبر هم از حرف زدن او تعجب می‌کنی. به چقدر خوب حرف می‌زند. بعد می‌گوید: «وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصام‏» خیلی نا اهل است. خیلی بد جنس است. بیانش نرم است اما جنسش خوب نیست. اینکه قرآن می‌گوید: بصائر، بصیرت، یعنی اگر آدم قرآنی باشد، دیر سرش کلاه می‌رود. 

خانه‌های ما بی حفاظ است. قرآن می‌گوید: نخیر خانه‌هایشان بی حفاظ نیست. خودشان بی‌دین هستند.

 

6- بهانه‌تراشی برای فرار از جبهه و جنگ

یکبار در یکی از جنگ‌ها یک عده نزد پیغمبر آمدند و گفتند: ما نمی‌توانیم جبهه بیاییم. پیغمبر فرمود: برویم جبهه. گفتند: نه ما نیستیم. گفت: چون شما به سمت روم می‌روید. ما یک طوری هستیم که اگر دخترهای رومی را ببینیم، دلمان این طرف و آن طرف می‌رود. و نگاه می‌کنیم و برای اینکه نگاه کنیم به فتنه می‌افتیم. «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ ائْذَنْ لِی وَ لا تَفْتِنِّی» (توبه/49) به من اذن بده جبهه نیایم و مرا به فتنه نیانداز. چرا؟ برای اینکه در جنگ رومی ممکن است نگاه من به دخترهای رومی بخورد و هوس کنم. پیغمبر می‌گوید: «أَلا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا» همین که در مقابل پیغمبر به حرف پیغمبر گوش نمی‌دهند، بزرگترین فتنه است. گاهی وقت ها آن کسی که می‌گوید: فتنه نکن، همان فتنه نکردنش ممکن است فتنه باشد. 

یک کسی لجن برمی‌داشت با لجن به دیوار می‌نوشت نظافت را رعایت کنید. گفت: بابا همین سفارش تو خودش لجن کاری است. پیغمبر می‌گوید: جبهه بروید. تو می‌گویی: چنین و چنان است. نمونه‌اش را من در یک جایی دیدم. یک خانمی از خانه‌اش بیرون آمد، یک نهر آبی جلوی خانه‌اش بود. یک سطل آشغال در نهر ریخت. گفتیم: خانم این نهر آب است، چرا آشغال را ریختی؟ گفت: در این سطل خورده نان بود. من برای اینکه این خورده نان حفظ شود، گفتم: دور بریزم. یعنی نهر را بخاطر خورده نان خراب می‌کند. ما بلد نیستیم چطور مسلمان باشیم.

خیلی از عزاداری‌ها ما گیر دارد. خیلی از عبادت‌های ما گیر دارد. خیلی از کارها در یک زمانی کار صالحی است. زمانش که برسد دیگر کار صالحی نیست. «ضربة علی» نه ضربت کس دیگر، آن هم «یوم الخندق» نه یوم الخیبر! ظهر عاشورا یک لیوان آب یک میلیارد می‌ارزد. اما غروب عاشورا یک قران هم نمی‌ارزد. باید دید چه کاری، صلوات حرام هم داریم؟ بله. روز شهادت امام صادق بود. قبل از انقلاب بود. ما طلبه جوانی بودیم در مسجد فیضیه بودیم. یک مرتبه دیدیم یک جمعیتی نظامی آمدند، کت و شلواری بودند ولی آمدنشان به صف بود. جمعیتی نشستند و یک آقایی بالای منبر رفت. مرحوم آقای انصاری قمی واعظ درجه یک بود. هی حرف می‌زد و اینها هم صلوات می‌فرستادند. صبر می‌کرد صلوات تمام شود. دوباره صلوات می‌فرستادند. این صلوات می‌فرستد ولی این صلوات برای این است که منبر این آقا را خراب کند. اسمش صلوات است، در قالب صلوات منبر را بر هم بزنند. بعد هم بلند شدند چماق درآوردند و بزن بزن و چه کتکی! بعضی‌ها هم کشته شدند. بعضی‌ها هم از بالای فیضیه پایین افتادند. اصلاً آغاز انقلاب از همان‌جا بود. آیت الله العظمی گلپایگانی هم آنجا بود. دیگر طلبه‌ها همه کمر سپر کردند که هرچه چوب می‌خورند این مرجع عزیز چوب نخورد. یعنی صلوات است، پوستش صلوات است ولی مغزش زهر مار است.     

اینها پوستش قسم است. پوستش سخنرانی است. پوستش می‌گویند: خانه ما حفاظ ندارد. پوستش می‌گویند: دخترهای کدام کشور... کشورهای روم را می‌ترسیم تحریک شویم. تشویق شویم. بحث ما چیست؟

یک وقت من می‌گفتم: آقایانی که دیر پیچ تلویزیون را باز کردند. یک کسی گفت: آقای قرائتی تلویزیون خانه شما پیچی است؟ تو همیشه می‌گویی: پیچ تلویزیون. گفتم: نه این اصطلاح است. آنهایی که دیر پیچ تلویزیون را باز کردند. بحث ما این است. بحث ما مرفهین بی‌درد است. امام مرفهین بی‌درد را توبیخ می‌کرد. افرادی هستند وضع مالی‌شان هم خوب است، افراد خوبی هم هستند. هرجا از مالشان و آبرویشان و شهرتشان استفاده می‌کنند. مرفهین با درد هم می‌گویم.

قرآن می‌فرماید: وقتی دستور جبهه می‌آمد، «ِ اسْتَأْذَنَکَ‏ أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُم وَ قالُوا ذَرْنا نَکُنْ مَعَ الْقاعِدِین‏‏» (توبه/86) آدم‌های مرفه می‌گفتند: اجازه بده ما مرخصی بگیریم. اینها مرفهین بی‌درد هستند. آدم خودش هم نمی‌داند. یک قصه در سوره توبه آیه 75 تا 77 هست. یک صلوات بفرستید. (صلوات حضار)

 

7- خطر عهدشکنی با خداوند 

بحث این است قرآن می‌گوید: «وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ» (توبه/75) بعضی از مردم با خدا عهد می‌بندند. به خدا قول می‌دهد. می‌گوید: قول شرف می‌دهم. با خدا عهد می‌بندد که «لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ» اگر خدا از فضلش زندگی ما را سر و سامان داد، اگر وضع مالی ما خوب شد. «لَنَصَّدَّقَنَّ» ما به فقرا صدقه می‌دهیم. «وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ» ما آدم صالحی هستیم. «فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ» ولی همین که وضع مالی‌اش خوب شد، «بَخِلُوا» (توبه/76) بخل می‌کند. وقتی ندارد، می‌گوید: خدایا به من بده. من به فقرا کمک می‌کنم. همین که به او دادیم به فقرا کمک نمی‌کند. روزهای اولی که ماشین می‌خرد می‌گوید: شرکت با ابالفضل. در بیمه امام حسین است. وضعش خوب شد پاک می‌کند.

خداوند می‌فرماید: «فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِی قُلُوبِهِمْ» (توبه/77) آدم‌هایی که به نذرشان، به عهدشان عمل نمی‌کنند، خداوند یک نفاقی در قلبشان می‌رود. تا کی؟ «إِلى‏ یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ» یک نفاق تا روز قیامت. چطور آدم منافق می‌شود؟ چرا آدم منافق می‌شود؟ قرآن می‌گوید: کسی که با خدا عهدی ببندد و به عهدش وفا نکند، خدا سیلی به او می‌زند. سیلی‌اش این است که یک نفاق دائمی در قلبش قرار می‌دهد. این هم یک گروه هستند.

اسمش ثعلبه بود. آمد نزد رسول خدا و گفت: یا رسول الله! من کشاورزی می‌کنم. مدینه برای من تنگ است. می‌خواهم بیرون مدینه بروم. حضرت فرمود: بیرون از مدینه بروی. به کشاورزی‌ات توسعه بدهی، دیگر نماز جمعه نمی‌آیی. نماز جماعت نمی‌آیی. گفت: نه! من می‌خواهم بیرون بروم. برای نماز هم می‌آیم. کم کم بیرون رفت و توسعه توسعه توسعه داد. مثل همین توسعه‌هایی که در کشور ما هست. همه توسعه سیاسی، توسعه اقتصادی، توسعه علمی، بعد نگاه می‌کنیم می‌بینیم خروجی‌اش بهتر نشده است. همه ما تلفن همراه با کم و زیاد داریم. اما خودمان با هم رابطه نداریم و قهر هستیم. وسیله ارتباط هست و خود ارتباط نیست. من با شما قهر هستم. شما با من قهری هستی. ولی خوب وسیله ارتباط، تلفن هست. ماشین داریم، از این ماشین چقدر برای توسعه اقتصادی می‌دهی. بازار و اداره، چند بار با این ماشین نماز جمعه رفتی؟ اگر یک بچه متولد شد، سرش پنج کیلو شد و بدنش نیم کیلو شد، این بچه مردنی است. توسعه اقتصادی، توسعه علمی، توسعه سیاسی، همه توسعه‌ها را پیدا کرد. توسعه دینی پیدا نشده است. نماز جمعه‌ها شلوغ نمی‌شود. صداقت بهتر نمی‌شود. امانت بهتر نمی‌شود. توسعه پیدا کردیم، آمار طلاق زیاد شد. نه آمار ازدواج! این توسعه‌های فلجی که یک دست چاق می‌شود و یک دست باریک است. اگر عضوی چاق شود و عضوی باریک شود این بچه مردنی است. دلتان را به این توسعه‌ها خوش نکنید. ثعلبه از نظر اقتصادی توسعه پیدا کرد. در مدینه جایش تنگ شد و بیرون از مدینه رفت. کم کم نماز جماعتش قطع شد. نماز جمعه‌اش قطع شد. پیغمبر فرستاد که آقا زکات بده. گفت: نمی‌دهم. توسعه مال پیدا کرد. دینش توسعه پیدا نکرده بود.

خیلی خوشحال نشوید، این زمین اینقدر برنج می‌داده، حالا اینقدر است. این زمین اینقدر گوجه می‌داده، اینقدر کیوی می‌داده، اینقدر پرتقال می‌داده، اینقدر زعفران می‌داده، حالا اینقدر شده، اینقدر شده. اینها بخشی از توسعه است. به این آقای زعفران کار و این آقای پرتقالی و کیوی و هندوانه و خربزه بگویید: ببخشید. از وقتی پارسال تا به حال شما وضعت بهتر شده، به فقیر بیشتری هم کمک کردی؟ 32 کلمه زکات و 32 کلمه برکت در قرآن است. اینها شوخی نیست. حرف‌های خداست. 32 برکت و 32 زکات، یعنی زکات بدهید برکت هست. زکات ندهید برکت نیست. ما هم همینطور هستیم.

الآن که حوزه علمیه قم که پنجاه هزار آخوند دارد، بچه قمی‌ها از باقی بچه‌های ایران باید بهتر باشند. چون توسعه علمی حوزه‌های علمیه توسعه پیدا کرد. بچه قمی‌ها قرآن یاد گرفتند؟ جلسات قم بهترین و بیشترین جلسات است. قمی‌ها آدم‌های خوبی هستند و بچه‌هایشان هم بچه‌های خوبی هستند، اما آن مقداری که پنجاه هزار آخوند آنجا است، باید معارف اینها بیشتر شود. شما که خانه‌ات کنار مسجد است نباید نمازت را در خانه بخوانی. تو که خانه‌ات کنار مسجد است، بیشترین نهج‌البلاغه باید در شهر نجف باشد. برویم حوزه علمیه نجف ببینیم درس نهج‌البلاغه دارد یا نه؟ حضرت علی در نجف غریب است. یعنی در نجف نهج‌البلاغه نیست. توسعه راهپیمایی، ده میلیون آدم کربلا می‌روند. آیا حالا که زیارت امام حسین توسعه پیدا کرده است، نماز جماعت هم توسعه پیدا کرده است؟ یعنی یک نماز ده میلیونی هم داریم؟ نمی‌گویم نیست. می‌خواهم بگویم توسعه. یعنی همراه با توسعه مالی و اقتصادی و سیاسی باید باقی چیزها هم توسعه پیدا کند. اگر پول زیاد شد باید اخلاق هم بهتر شود. کمک به فقرا بیشتر شود. وام دادن هم بیشتر شود. اگر قدرت پیدا کردم بیشتر مشکلات را حل کنم. توسعه یک جانبه توسعه نیست.

خدایا ما را از مرفهین بی‌درد قرار نده. جلسه بعد مرفهین با درد را می‌گوییم.

 

 

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته» 

 

 

منبع/http://qaraati.ir/show.php?page=darsha&id=2433

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد