پاسخ سوالات درسهایی از قرآن این هفته

وبلاگ غیررسمی مسابقه ی درسهایی از قرآن که به ارائه پاسخ سوالات درسهایی از قرآن و متن سخنرانی استاد قرائتی می پردازد.

پاسخ سوالات درسهایی از قرآن این هفته

وبلاگ غیررسمی مسابقه ی درسهایی از قرآن که به ارائه پاسخ سوالات درسهایی از قرآن و متن سخنرانی استاد قرائتی می پردازد.

متن کامل سخنرانی استاد قرائتی ۲۳ آذر ۹۶ درسهایی از قرآن 23/9/96

متن کامل سخنرانی استاد قرائتی ۲۳ آذر ۹۶ درسهایی از قرآن 23/09/96

متن کامل سخنرانی استاد قرائتی درسهایی از قرآن ۲۳ آذر ۹۶

درسهایی از قرآن موضوع :  کسب علم یا اخذ مدرک؟

تاریخ پخش : 96/09/23 روز پنج شنبه 

متن درسهایی از قرآن کسب علم یا اخذ مدرک؟

درسهایی از قرآن ۲۳ آذر ۹۶ 

*برای مشاهده متن کامل سخنرانی استاد قرائتی درسهایی از قرآن ۲۳ آذر ۹۶ به ادامه مطلب مراجعه کنید*   

 

    هزینه استفاده از این مطلب:

برای تعجیل در فرج امام زمان یک صلوات در بخش نظرات همین مطلب بفرستید



موضوع: کسب علم یا اخذ مدرک؟

تاریخ پخش: 23/09/96 


برای مشاهده سوالات این هفته کلیک کنید


بسم الله الرحمن الرحیم

«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»


چون عزیزان از آموزش و پرورش و امور تربیتی و آقازاده‌ها و دخترخانم‌هایی هستند که در درسهایی از قرآن امتیاز آوردند، من شاید توفیقی باشد جلساتی را در مورد معلم و ارزش معلمی صحبت کنم. گرچه روز معلم نیست ولی مقام معلم هست. وقتی می‌گویم معلم، فکر نکنید اینهایی که رسماً معلم هستند، معلم هستند. هر پدر و مادری در خانه نسبت به بچه‌اش معلم است. اساتید دانشگاه معلم هستند. افسر نسبت به سرباز معلم است. یعنی کسی که آدم کار او را می‌بیند از او چیزی یاد بگیرد. خیلی از هنرمندان و فیلم سازان ما معلم هستند. یعنی مردم از کار آنها الگو برمی‌دارند. می‌گویند: ما هم بیاییم مثل این باشیم. مثل این حرف بزنیم. مثل این...


1- معلّمی، عبادت است

یکی اینکه معلمی شغل نیست، عبادت است. این حرف اول است. بعضی کارها شغل نیست. پیش‌نمازی شغل نیست. عبادت است. قضاوت، قاضی بودن شغل نیست، طبابت و پزشکی شغل نیست. بله یک حقوقی می‌گیرند و استخدام می‌شوند و گزینش می‌شوند. برخورد کارمند و اداری با اینها می‌شود، برخورد مادی با اینها می‌شود اما شغل نیست. باید حساب کنیم مثل مادری، مادری شغل نیست. معلم فکر نکند چیزی یاد می‌دهد معلم انقاذ غریق  می‌کند. یعنی کسی که غرق شده را نجات می‌دهد، ناجی کنار استخر و دریا، ناجی‌هایی که افراد را نجات می‌دهند، شغل نیست. انقاذ غریق است. یعنی نجات یک انسان است. عزت دادن است، چون آدمی که سواد ندارد، عزت ندارد. کلید عزت، کلید تجربه، انقاذ غریق، بنابراین شغل مهمی است. خدا معلمی را شغل خدا قرار داده است. می‌فرماید: «الرَّحْمنُ‏ عَلَّمَ‏ الْقُرْآنَ» (الرحمن/1و2) یعنی خدای رحمان معلم است. معلمی شغل خداست. شغل انبیاء است که خدا می‌گوید: «یُعَلِّمُهُم وَ یُزَکِّیهِمْ‏» شغل جبرئیل است که قرآن می‌گوید: «عَلَّمَهُ‏ شَدِیدُ الْقُوى‏» (نجم/5) شدید القوی جبرئیل است. به هر حال این یک نگاه به معلمی دارد. من اگر اداره دخانیات باشم حقوق من اینقدر است. معلم شود اینقدر است. خودت را با اداره دخانیات مقایسه نکن. اداره دخانیات به ریه‌های سالم دود می‌رساند. معلم علم می‌رساند به مغزها، تقسیم دود به ریه کجا، تقسیم علم به مغز کجا. این مسأله‌ی مهمی است. من افتخارم این است که معلم هستم و معلمی خودم را با هیچ شغلی عوض نمی‌کنم. این یک مسأله‌ی مهمی است. صلواتی بفرستید. (صلوات حضار)


2- خاطره‌ای از شهید دکتر بهشتی

نمی‌دانم این خاطره را از من شنیده‌اید یا نه؟ خاطره نسبتاً مهمی است. چهل و چند سال پیش، سالها قبل از انقلاب، بین قم و تهران اتوبان نبود، جاده قدیم بود و    دکتر بهشتی هم شهید مظلوم معروف بود. من بعد از اینکه انقلاب شد و به تلویزیون آمدم مشهور شدم ولی او از قبل معروف بود و ما گمنام بودیم. یک روز دیدم دکتر بهشتی زنگ زد منزل ما که من می‌خواهم منزل شما بیایم. شما تهران هستید؟ بله. من از تهران به قم خانه‌ی شما می‌آیم. یک کاری مهمی با شما دارم. کسی هم منزل شما نباشد. یک ساعت، 55 دقیقه منزل شما می‌مانم. گفتم: یکباره بگویید: یک ساعت! گفت: نه، بعد از خانه شما می‌خواهم خانه فلانی بروم. به من گفتند: بین خانه شما و خانه فلانی پنج دقیقه وقت است. این پنج دقیقه را برای کوچه گذاشتم. اینقدر منظم بود. تشریف آورد و ما تعجب کردیم. یک دانشمند با عظمت مثل دکتر بهشتی آمد خانه یک طلبه‌ی گمنام. آمد و گفت: آمدم به تو یک تبریک بگویم و یک هشدار بدهم. هم بارک الله و هم خطرناک! اما تبریک و بارک الله برای اینکه تو در معلمی می‌توانی معلم قوی باشی چون من معلمی کردم در حوزه و دانشگاه و آموزش و پرورش، نگاه به معلمی تو می‌کنم تو در معلمی قوی هستی. می‌خواهم به شما تبریک بگویم. اما خطر این است که می‌ترسم این گچ و تخته سیاه و معلمی را رها کنی و بروی کار دیگری کنی. نماینده مجلس شوی، وکیل شوی، وزیر شوی، سفیر شوی. می‌ترسم از این تخته سیاه دست برداری. چون نگران هستم دست از معلمی برداری آمدم خرجی تو را بدهم. تو ماهی چقدر خرج داری؟ هرچی خرج داری به تو می‌دهم که این تخته سیاه را رها نکنی. برای اینکه ممکن است بی پول شوی و ببینی در معلمی پول نیست و در شغل‌های دیگر ممکن است پول بیشتری باشد. از معلمی دست برداری و دنبال شغل‌های دیگر به خاطر پول بروی. من آمدم مشکل پول تو را حل کنم. هرچه خرج تو هست ماه به ماه برو از بانک بگیر. این برای چهل و چند سال پیش است. گفتم: ببخشید این چه پولی است؟ گفت: این پول سهم امام است و من اجازه دارم سهم امام را در مورد طلبه‌هایی که تشخیص می‌دهم خرج کنم. من تشخیص می‌دهم تو معلم خوبی هستی. ماهی چقدر است؟ گفتم: اینقدر خرج من است. بعد گفتم: سهم امام را باید با احتیاط خرج کرد. سهم امام باید مثل چراغ گاز روی شمعک باشد. من آدم زاهدی نیستم و چیز خوب گیرم بیاید می‌خورم. ولی از اینکه شما از تهران زنگ می‌زنی و به خانه ما می‌آیی، دو سه ساعت در راه هستی و دو سه ساعت برمی‌گردی برای اینکه خرج مرا بدهی که من معلم باشم، بخاطر این کار شما که از تهران به منزل ما آمدی، بخاطر این کار شما من از معلمی دست برنمی‌دارم. خاطرم جمع باشد؟ گفتم: خاطرتان جمع باشد. از شما پول نمی‌گیرم ولی تا آخر عمرم هم من هستم و تخته سیاه! به ما دست داد و از ما یک بیعتی گرفت. این دکتر بهشتی می‌داند ارزش معلمی چیست.


3- عدم مقایسه معلّمی با دیگر مشاغل

حالا معلم گاهی حقوقش دیر می‌شود یا آموزشیار نهضت یک سال و نیم است کار کرده است و حقوقش را ندادند. یا طلبه می‌رود جایی نماز بخواند بعد از شش ماه پول تاکسی‌اش را نمی‌دهند. بی‌مهری‌هایی می‌شود که عمدی نیست. آموزش و پرورش ندارد، دولت ندارد. عمدی نیست ولی این بی‌مهری‌های در تصمیم ما تأثیر نباید داشته باشد. در ازدواج می‌بینید پسر، پسر خوبی است. دختر، دختر خوبی است. فقیر است، خانه ندارد، ماشین ندارد، درآمد ندارد، پس انداز ندارد، ولی جوان، دختر و پسر کمال دارند. اینجا باید در ازدواج اقدام کرد. نمی‌خواهم دخترم را بفروشم. صد سکه، دویست سکه، چون این جوان این کمالات را دارد. این کمال را دارد، در ازدواج به ما گفتند: کمال گرا باشید نه پول گرا. قرآن یک آیه دارد می‌گوید: «وَ أَنْکِحُوا الْأَیامى‏ مِنْکُمْ وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ» (نور/32) بلند شوید برای ازدواج قیام کنید منتهی آدم‌های صالح، دختر خوب کیست؟ پسر خوب کیست؟ آقا مشکلاتی دارد، چه کسی از روز اول خانه شخصی داشته است. هر صد نفری شاید پنج نفر هم از اول جوانی خانه دربست نداشته است. اول اجاره می‌کنند. بعد رهن می‌کنند، بعد رهن و اجاره می‌کنند، بعد شریک می‌شوند، به هر حال وقتی پا به سن گذاشتند بعضی‌هایشان یک لانه‌ای پیدا می‌کنند. «وَ الصَّالِحِینَ مِنْ‏ عِبادِکُمْ‏ وَ إِمائِکُم‏» (نور/32) یعنی حتی برده‌ها را که می‌خواهید ازدواج کنید، برده همسر می‌خواهد. می‌گوید: «الصالحین» به ما گفتند: اگر خواستید ازدواج کنید ببینید این بچه اهل مسجد هست یا نه؟ چون کسی که مسجد نمی‌رود، یعنی کار به جماعت و قرآن و خدا... نسبت به این بی مهری می‌کند. آن کسی که نسبت به نماز و عبادت و خدا بی مهری می‌کند تو هم به او بی مهری کن و دختر به او نده. حالا خانه دارد، خوب خانه داشته باشد. پول دارد، مقام دارد، فلان دارد، این مسأله‌ی «وَ الصَّالِحِینَ مِنْ‏ عِبادِکُمْ‏» یعنی در انتخاب همسر، صلاحیت مهم است. (نور/32)  حتماً این حدیث را شنیده‌اید. احتمال دارد شنیده باشید که دختر زیبا اگر خانواده‌اش خانواده صالحی نباشد، مثل گل زیبایی است که ریشه‌اش در پهن است. گل خوشگلی است ولی ریشه‌اش در پهن است. بنابراین زرق و برق شما را نگیرد. معلمی شغل نیست یک انتخاب صحیح است.

مهندس روی جماد کار می‌کند، یا روی ماشین کار می‌کند. یا روی ساختمان کار می‌کند، یا روی هواپیما کار می‌کند، مهندسین ما روی جمادات کار می‌کنند ولی معلم و مربی روی انسان کار می‌کنند. مهندس می‌آید سالن می‌سازد ولی این سالن دیگر سالن نمی‌سازد. مهندس سالن می‌سازد ولی سالن، سالن نمی‌سازد ولی معلم آدم می‌سازد ولی... باقی‌اش را شما کمک کنید. من دلم می‌خواهد تیز جواب بدهید. نصفش را من می‌گویم و نصفش را شما بگویید. مهندس سالن می‌سازد، سالن، سالن نمی‌سازد. ولی معلم آدم می‌سازد، آدم آدم می‌سازد. این خیلی مهم است. شغل معلمی مسأله مهمی است. پزشک روی جسم کار می‌کند، معلم روی روح کار می‌کند. جسم را حیوان‌ها هم دارند، روح انسانی است که مخصوص انسان است. تاجر در بازار چرخ خیاطی و کامپیوتر و کولر و یخچال و فریزر و تجار توزیع می‌کنند، پخش می‌کنند. چه چیزی را پخش می‌کنند؟ از سدر و صابون گرفته تا پارچه و غذا و تا لوازم خانه و دیگران اینها را پخش می‌کنند اما معلم سر کلاس علم پخش می‌کند. پخش علم کجا و پخش چرخ خیاطی کجا. اگر معلم و مربی و پدر و مادر و آخوند و روحانی و استاد دانشگاه، اگر کسی کاری را یاد یک نفر بدهد، این طرف آن را یاد گرفت، تا آخر عمر که از آن کار استفاده می‌کند ثوابش را آن معلم هم دارد. ساده نگیرید.


4- نقش آموزش در پیشرفت بشر

شخصی یک کتابخانه مهمی داشت. یک کتابی را از سقف مثل لوستر آویزان کرده بود، هرکس می‌آمد از کتابخانه بازدید کند، می‌گفت: بهترین کتاب ما در این جعبه هست که آویزان است. اگر گفتید چیست؟ فکر کردند یک خط قدیمی است. پوست آهو است. چوب است. هرکسی یک چیزی گفت. گفت: نه، گفتند: پس این چیست که آویزان کردید؟ می‌گویید: مهمترین کتاب است؟ گفت: کتاب اول دبستان است. گفت: کتاب مهمی نیست. گفت: نه خیلی مهم است. اگر آن را نمی‌خواندم. راه به این کتابخانه    باز نمی‌شد. آن کتاب را خواندم که به اینجا راه پیدا کردم. این مسأله‌ی معلمی...

معلم کار پنج گروه را می‌کند. این ماشینی که می‌خواهیم سوار شویم پنج گروه روی ماشین کار می‌کنند تا ماشین می‌شود. باید از شما بپرسم. 1- یک گروه کشف می‌کنند. مهندس هستند و تخصص شان کشف معدن است. پس کشف معدن قدم اول است. گروه 2- مهندسینی هستند کشف نمی‌کنند، استخراج می‌کنند. مهندسین سوم استخراج که کردند این معدن را ذوب می‌کنند. مهندسین چهارم این آهن ذوب شده را قطعه سازی می‌کنند، مهندسین پنجم این قطعات را به هم متصل می‌کنند و مونتاژ می‌کنند. یکبار دیگر، گروه کشف، دومی چه بود؟ استخراج، ذوب، قطعه سازی، مونتاژ، معلم چه می‌کند؟ معلم باید کار پنج تا مهندس را بکند. بچه را کشف کند. بچه را استخراج کند. «یُخْرِجُهُمْ‏ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور» (بقره/257) کشف بچه، استخراج بچه، ذوب بچه، بچه باید آب کند. سلیقه دارد، لجباز است، حسود است، حریص است، پرخور است. کشف بچه، استخراج بچه، ذوب بچه، قطعه سازی بچه‌ها، بعضی بچه‌های ساخته شده با هم مونتاژ شوند و متصل شوند، این مسأله‌ی معلمی است که یک معلم کار پنج مهندس را می‌کند.

معلم با گران‌ترین گوهر هستی سر و کار دارد. طلادارها سرمایه‌دار نیستند، طلا جماد است. زمین جماد است، برج جماد است، قالی ابریشم و هواپیما و استخر و هر پولداری هرچه داشته باشد جماد است. ماشینش خوب باشد، ماشین جماد است. قالی جماد است. برج جماد است. همه مردم جماد دارند اما معلم انسان دارد. سر کلاس نسل نو است. 


5- اهمیت تربیت در کنار تعلیم

بنابراین معلم با گرانترین گوهر هستی سر و کار دارد. اگر این بچه خوب تربیت شود، از فرشته بهتر است. اگر بچه بد تربیت شود از گرگ بدتر است. گرگ‌های دنیا چند تا شکم پاره کردند؟ تمام گرگ‌های دنیا صد تا پرونده ندارند. ما آدم‌هایی داریم سیصد تا، چهارصد تا پرونده دارد. قرآن یک آیه دارد می‌گوید: «أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ‏ بَلْ هُمْ أَضَل‏» (اعراف/179) بعضی از مردم مثل گاو هستند، بعد می‌‌گوید: «بَلْ هُمْ أَضَل‏» یکی گفت: اگر این «بَلْ هُمْ أَضَل‏» نبود من از غصه دق می‌کردم! نمی‌شود به بعضی‌ها گفت: گاو، گاو چند تا شاخ می‌زند. چند تا لگد می‌زند یک گاو؟ شما جنایات اسرائیل را نگاه کنید. بدتر از جنایت اسرائیل جنایت سعودی است. پول نفت مسلمان‌ها را بفروش، از آمریکا اسلحه بخر و یمنی‌ها را بکش. این کجایش... فروش بیت المال، خرید اسلحه، کشتن مسلمان‌ها، انسان اگر بدتر شود از گرگ بدتر است.(انسان غافل = بدتر از چهارپایان) تشبیهاتی در قرآن هست برای انسان‌های نااهل و انسان‌هایی که تربیت نشدند. یکجا می‌گوید: «کَمَثَلِ‏ الْحِمار» (جمعه/5) باسواد است ولی با سوادی که به سوادش عمل نکند، مثل الاغی است که کتاب باز کند. الاغ است کتاب بارش است. دانشمند است ولی ادب ندارد. به پدر و مادرش بی اعتنایی می‌کند. ما باید ببینیم تربیت ما با اخلاق، تعلیم ما، آموزش و پرورش و دانشگاه و حوزه ما آیا با اخلاق با هم رشد می‌کند، اگر زنی زایید کله‌اش بزرگ می‌شود و بدنش لاغر است، این مردنی است. اگر نه کله‌اش اندازه یک پرتقال است ولی بدنش اندازه یک بشکه می‌شود. این هم مردنی است. باید علم و تقوا با هم باشد.

دو بال اگر یکی کوتاه باشد و یکی بلند باشد، پرنده پایین می‌افتد. الآن اینطور هست یا نیست؟ دبستانی‌ها احترامشان به معلم بیشتر است یا راهنمایی‌ها؟ دبستانی‌ها، راهنمایی‌ها ادبشان به استاد و مربی و پدر و مادر بیشتر است یا دبیرستانی‌ها؟ راهنمایی‌ها. دبیرستانی‌ها احترامشان به خدا و پیغمبر و پدر و مادر و مربی بیشتر است یا دانشجوها؟ دانشجوها را بگذارید من بگویم. چون خودم پیشنماز دانشگاه تهران هستم. سال اول دانشجوها ادبشان بیش از سال دوم است. سال دومی‌ها بیش از سال اولی‌ها است. یعنی هرچه باسوادتر می‌شود، بی‌خیال‌تر می‌شود. این خطرناک است اگر مواظب نباشیم. به همین خاطر در قرآن اول می‌گوید: اخلاق و بعد می‌گوید: علم. در قرآن اول می‌گوید: «یزکیهم» بعد می‌گوید: «یُعلمهم» البته یک جای قرآن اول «یعلمهم» گفته است. لطیفه بگویم گوش بدهید. در قرآن چهار بار این کلمه آمده است. «یُعَلِّمُهُمُ‏ وَ یُزَکِّیهِمْ» یکبار آمده است. سه بار هم آمده «یُزَکِّیهِمْ‏ وَ یُعَلِّمُهُم‏»، «یُزَکِّیهِمْ‏ وَ یُعَلِّمُهُم‏»،«یُزَکِّیهِمْ‏ وَ یُعَلِّمُهُم‏». یعنی سه بار «یزکیهم» جلو است، یک بار «یُعَلِّمُهُم» ما گفتیم چرا اینطور شده است؟ وارسی کردیم دیدیم اینجایی که«یُزَکِّیهِمْ‏ وَ یُعَلِّمُهُم‏» جلو است، آنجا حرف خدا نبود، حرف ابراهیم بوده است. حضرت ابراهیم دعا که کرد، گفت: خدایا به مردم رهبری بده که «یُعَلِّمُهُمُ‏ وَ یُزَکِّیهِمْ». خدا گفت: می‌دهم نه معلمی که«یُعَلِّمُهُمُ‏ وَ یُزَکِّیهِمْ» بلکه معلمی می‌دهیم «یُزَکِّیهِمْ‏ وَ یُعَلِّمُهُم‏»، یعنی آنجایی که «یُعَلِّمُهُمُ‏» جلو است، حرف خدا نیست، دعای ابراهیم بوده است. گفت: خدایا رهبری، پیغمبری به مردم بده که آموزش و پرورش، خدا گفت: به آنها می‌دهم. نه آموزش و پرورش، بلکه پرورش و آموزش! ارزش تعلیم و تربیت است. (پرورش مقدم بر آموزش) 


6- خطر غفلت از داشته‌ها و استعدادها

معلم باید همه غفلت‌های انسان را تذکر بده. انسان چند تا چیز را فراموش می‌کند. اول خدا را فراموش می‌کند. آیه‌اش چیست؟ «نَسُوا اللَّه‏» (توبه/67) دوم اینکه گاهی قیامت را فراموش می‌کند، قرآن می‌گوید: «نَسُوا یَوْمَ‏ الْحِسابِ‏» (ص/26) نمی‌گوید: ایمان به قیامت ندارد. ایمان دارد فراموش می‌کند. مثل اینکه شما پول داری یادت رفته کجا گذاشتی. دو آیه در قرآن است، یک آیه داریم «لا یُؤْمِنُ‏ بِیَوْمِ‏ الْحِسابِ» (غافر/27) یعنی ایمان به قیامت ندارد. یک آیه داریم ایمان دارد ولی فراموش کرده است. «نَسُوا یَوْمَ‏ الْحِسابِ‏»، «لا یُؤْمِنُ‏ بِیَوْمِ‏ الْحِسابِ» یک آیه است. «نَسُوا یَوْمَ‏ الْحِسابِ‏» یک آیه است. نسیان، فراموش می‌کند. گاهی مکتب را فراموش می‌کند. قرآن می‌گوید: «أَتَتْکَ آیاتُنا» (طه/126) ما آیه قرآن را فرستادیم، اما «فَنَسِیتَها» پس فراموش کردن خدا،«نَسُوا اللَّه‏» فراموش کردن معاد «نَسُوا یَوْمَ‏ الْحِسابِ‏»، فراموش کردن قرآن «أَتَتْکَ آیاتُنا فَنَسِیتَها». گاهی محرومان را فراموش می‌کند. یادش می‌رود. یادم می‌رود بالاخره زلزله پل ذهاب چه شد؟ ماجرای کرمانشاه چه شد؟ شب اول و دوم یک نچ نچ  کردیم و دیگر هیچی. بالاخره ما که شب در بستر گرم می‌خوابیم، غافل نشویم. «وَ لَمْ نَکُ نُطْعِمُ‏ الْمِسْکِین‏» (مدثر/44) از ارزش خودش غافل است، خودش را فراموش می‌کند. قرآن می‌گوید: ما اول سیلی که به انسان می‌زنیم، یک کاری می‌کنیم خودش فراموش کند. نمی‌داند چیست؟ نمی‌داند جوانی‌اش کجا می‌رود. نسل نو است، نوجوان است، جوان است، معلم است، استاد دانشگاه است، طلبه جوان است ولی این خودش را فراموش کرده است. چطور؟ 

سیگار می‌کشد. آقا جون می‌خواهی سیگار بکشی اسکناس آتش بزن. من بارها این را گفتم. هرکس می‌خواهد سیگار بکشد، یک پول دربیاورد، پولها را آتش بزند. دلت می‌آید پول را آتش بزنی؟ خوب پول را آتش بزنی خیلی بهتر از این است که سیگار بکشی. چون اگر پول را آتش بزنی پولت رفته است و ریه‌ات سالم است. اما اگر پول می‌دهی سیگار بخری سیگار را می‌خواهی آتش بزنی، هم پولت رفت هم ریه‌ات رفت. هرکس می‌خواهد سیگار بکشد اسکناس آتش بزند. دلت نمی‌آید اسکناس را آتش بزنی چرا دلت می‌آید جوانی‌ات را می‌سوزانی؟ یا پرخوری، پرخوری خیلی خطرناک است. بدترین چیزها نزد خداوند پرخوری است. پرگویی، خیلی حرف مفت می‌زنند. ما گاهی نیم ساعت حرف می‌زنیم یک دقیقه هم حرف حساب بیشتر درونش نیست. می‌خواهد بگوید: رفتیم ناهار خوردیم. شروع می‌کند، وقتی بعضی‌ها با هم حرف می‌زنند این ناهار خوردنشان را چقدر می‌گویند. رفتیم سبزی گرفتیم، سبزی خوب نبود. گل داشت و نشستیم و پاک کردیم، بعد رفتیم گوشت بخریم و یک خورده هم از گوشت قصابی می‌گوید. بعد آمدیم چراغ ما گاز نداشت، نفت نداشت. بعد شروع کردیم نخودش هم نپخته بود. در نخود شن بود. دو ساعت می‌گوید که ما گوشت و نخود خوردیم. بعضی هم نه، خیلی کم حرف می‌زنند. گفتند: پدر شما چطور مرد؟ گفت: والله گرفتار هستم و وقت ندارم. تب کرد و لرز کرد و مرد. تمام شد و رفت. یعنی یکی مرگ پدرش را سه ثانیه می‌گوید و یکی نخودش را دو ساعت می‌گوید. نشسته جدول روزنامه حل می‌کند. جدول روزنامه به چه درد تو می‌خورد؟ می‌خواهم ببینم خیابان دو حرفی قدیمی در تهران چیست؟ خیابان قدیمی در تهران دو حرفی!!! خیابان ری. این جدول را حل کردی، چه چیزی گیرت آمد. یک چیزهایی حفظ می‌کنیم به درد نمی‌خورد. حفظ هم نکنیم همین است. علم مفید، فکر مفید، بیان مفید، ما سبک زندگی را بلد نیستیم. خواص ما هم بعضی بلد نیستند. همین سالن آمفی تئاتر در سازمان‌ها و نهادها و وزارتخانه‌ها رسم شده که یک سالن کج می‌سازند و اسمش را آمفی تئاتر می‌گذارند. می‌گوییم: ببخشید اگر این صاف باشد چه می‌شود؟ اگر صاف باشد می‌شود اگر مهمان بود و زوار بود بیایند اینجا بخوابند. مسجد کم بود بیایند اینجا نماز را به جماعت بخوانند. میز پینگ پنگ بگذارند و بازی کنند. عقد و عروسی است بیایند، عزاداری است بیایند عزاداری کنند. جشن و عروسی و عقد و خوابگاه و نماز جماعت و صد رقم کار می‌شود از این سالن کرد، ولی یک خرده کج می‌کنند، درش را می‌بندند و سالی یک دو سخنرانی در این است. اسمش را آمفی تئاتر می‌گذارند. بلد نیستیم چطور کار کنیم.

خدا چطور مهندسی کرده است؟ یک شکاف در صورت گذاشته است، از این شکاف چه می‌کند؟ 1- سینه مادر را با همین شکاف می‌مکیم. با همین شکاف سخنرانی می‌کنیم. با همین شکاف اکسیژن می‌گیریم. با همین شکاف کربن پس می‌دهیم. با همین شکاف می‌بوسیم. با همین شکاف فوت می‌کنیم. با همین شکاف سوت می‌کشیم. حالا اگر دست مهندسین می‌دادی، یک لوله کشی می‌کردند خروج کربن، از این طرف یک لوله می‌گذاشتند برای ورود اکسیژن. یک دکمه برای چشیدن و مکیدن و بوسیدن می‌گذاشتند. کله‌ی ما را پر از دودکش و دکمه می‌کردند. مهندسی را از خدا یاد بگیرید. بلد نیستیم چطور زندگی کنیم. اگر آموزش و پرورش یک سال کتاب‌هایش را سالم نگه دارد، سال بعداین کتاب تمیز را بدهند به یک بچه دیگر هم بخواند. می‌دانید چند صد میلیون کتاب، چند صد میلیارد پولش می‌شود؟ می‌دانید اگر به معلمین وام بدهند بخش عظیمی از معلمین بی خانه، خانه دار می‌شوند.

من از معاون وزیر آموزش و پرورش شنیدم، که گفت: کشورهایی که تولید کاغذ می‌کنند و به دنیا کاغذ می‌فروشند، خودشان بچه مدرسه‌ای‌هایشان، کتابشان را نه بار می‌خوانند. یعنی نه سال این می‌خواند و به یکی دیگر می‌دهد، به یکی دیگر... به یکی دیگر... ولی ما که از خارج کاغذ می‌خریم کتابمان یکبار مصرف است. بلد نیستیم. سالن بلد نیستیم بسازیم. 


7- مهارت آموزی در کنار دانش اندوزی

تعلیم بلد نیستیم. محفوظاتی را به بچه یاد می‌دهیم که هیچ فایده‌ای ندارد. من خیلی خوشحال هستم و باید از قوای مسلح جناب آقای سرلشگر باقری تشکر کنم و همکارانشان، یک نهضتی راه انداختند که دیگر ما سرباز فلج در پادگان‌ها نداشته باشیم. یک میلیون جوان فلج در پادگان هست. گفت: یا هنر یاد بگیرید و اینجا بیایید. در عوض سربازی شما را کم می‌کنم. یا در این دو سال که اینجا هستید یک مهارتی یاد بگیرید. اگر با مهارت در پادگان آمدید یک خدماتی به شما می‌دهیم. می‌گوییم: چون مهارت داری و جوان بیکاری نیست، یا با مهارت بیا یا در این دو سال یک مهارت یاد بگیر. کشور ما شمالش دریاست. جنوبش دریاست، افسرش می‌افتد و مثل آجر پایین می‌رود. کشوری که شمال و جنوبش آب است، تو افسرش باید شنا بلد باشی. کاری ندارد پانزده ساعت شنا یاد می‌گیرد. پانزده ساعت رانندگی یاد می‌گیرد. چقدر زشت است کسی لیسانس دارد و حمد و سوره‌اش غلط است. حمد و سوره هفده کلمه است. روی ساعت شش دقیقه می‌شود نماز را درست کرد. آموزش قرآن، قرآن را غلط می‌خواند. درست خواندن قرآن چقدر کار دارد؟ ما نیامدیم از جسم‌مان کار بکشیم. از مغزمان کار بکشیم. از زمین‌مان کار بکشیم. خیلی از کشورها از یک زمین چندبار در سال محصول برمی‌دارند. ما نیامدیم از زمین‌مان خوب استفاده کنیم.

باز این مثل تکراری را بشنوید. ما اسم این انگشت را می‌دانیم. انگشت شَست! اگر خدا شست را به شما ندهد، همه وزارتخانه‌ها می‌‌خوابد. چند وزارتخانه را خدا در شست جای داده است. شست را کنار بگذار! بسم الله با این چهار انگشت آمپول نمی‌شود زد.  با این چهار انگشت قلم نمی‌شود دست گرفت. با این چهار انگشت نمی‌توانی بیل دست بگیری. با این چهار انگشت پیچ گوشتی هم نمی‌شود دست گرفت. پیچ گوشتی رمز وزارت کار است. بیل رمز وزارت کشاورزی است. آمپول رمز وزارت بهداشت است. با این چهار انگشت دکمه یقه‌ات را نمی‌توانی ببندی. شما شست را کنار بگذار و با این چهار انگشت دکمه یقه‌ات را ببند. تا ظهر اگر توانستی ببندی. تا شب! این را مهندس می‌گویند. که خدا در یک سانت عرض و چهار سانت طول، در چهار سانت هشت تا وزارتخانه را جاسازی کرده است. آموزش و پرورش باید ریشه‌ی علوم بی فایده را بکند و جای آن علوم فایده دار بگذارد.

من به یکی از سران قوای مسلح پیشنهاد کردم و گفتم: از این به بعد اگر خواستید سرگرد را سرهنگ کنید، بگو به شرطی سرگرد هستی و یک درجه بالاتر می‌روی که این پانصد درخت تزئینی را به پانصد درخت میوه تبدیل کنی. این درخت‌های زینتی را بکن و جایش درخت میوه بکار. در عوض سرگردی، سرهنگ می‌شود. خانم، دختر خانم یک هنری داری دیپلم بگیر. نه من فقط می‌دانم کوه هیمالیا چند متر است. کوه هیمالیا به چه درد من می‌خورد. یک سری محفوظات و مدرک گرفته هیچ کاری بلد نیست. نه آشپزی بلد است. به امام باقر گفتند: مادرت آشپز است. گفت: الحمدلله! افتخار می‌کنم، آشپزی هنر است. الآن به یک دختر لیسانس بگویی آشپزی بلد هستی؟ می‌گوید: مگر من آشپز هستم؟ انگار فحش دادی. آشپزی هنر است. ما هنر را بد می‌بینیم و علم بی خاصیت را مدرک می‌دانیم. ممکن است بعضی پای تلویزیون بگویند: آقای قرائتی این را شنیدیم. من اصرار دارم در مورد بی خاصیتی علوم دانشگاهی، بعضی‌هایش، آموزش و پرورش بعضی‌هایش، حوزه، در حوزه هم علومی هست که خاصیتی ندارد. علوم بی خاصیت در آموزش و پرورش و دانشگاه و حوزه برداشته شود. ما می‌توانیم پانزده سالگی مجتهد شویم. پنج مقدمات بخوانیم، پنج سال هم صرف و پنج سال هم خارج، یک مقدار ور می‌رویم. لفت می‌دهیم.

به یک کسی از آقایان، نماینده مجلس بود تلفن کردم. می‌خواست بگوید: انشاءالله انجام می‌دهم، چنین گفت: به تَ...... دریج انجام می‌دهم! گفتم: چقدر لفتش دادید؟ گفت: من خود کلمه به تدریج را هم به تدریج می‌گویم. یک کسی باید ریشه اینها را بکند یک اصلاحاتی بشود. 

 

 

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته» 

 

 

منبع/http://qaraati.ir/show.php?page=darsha&id=2507

نظرات 12 + ارسال نظر
وفا دوشنبه 4 دی 1396 ساعت 13:47

دم مخ وبلاگتون گرم که بفکره!!!

لیلا سه‌شنبه 28 آذر 1396 ساعت 14:38

اللهم صل علی محمدوآل محمد وعجل فرجهم

سیدزاده یکشنبه 26 آذر 1396 ساعت 23:39

اللهم صل علی محمد و ال محمد
ممنون ازتون

محمد یکشنبه 26 آذر 1396 ساعت 12:20

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

باران شنبه 25 آذر 1396 ساعت 23:35

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

... شنبه 25 آذر 1396 ساعت 22:18 http://FDSFDSH

اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم

زهرا شنبه 25 آذر 1396 ساعت 18:53

عالی بود مرسی

باران شنبه 25 آذر 1396 ساعت 16:54

سلام این که شما نقاط مهم را مشخص کردید واقعا فکر عالـــــــے
ممنون از ساین بسیار مفیدتون

یه کسی جمعه 24 آذر 1396 ساعت 23:27

اللهم صل علی محمد و ال محمد

کتایون جمعه 24 آذر 1396 ساعت 18:18

خدا خیرتان بده
الهم صل علی محمد و ال محمد وعجل فرجهم

مهدی زلیرانی جمعه 24 آذر 1396 ساعت 17:22

دمتون گرم

جودی جمعه 24 آذر 1396 ساعت 13:31 http://http://joody-diaries.blogfa.com

دستتون درد نکنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد